رمان روز بارانی پارت شیش

پرش زمانی بعد از مدرسه


لیا : ایولللل

یونا: هوفف بعد از هشت ساعت و نیمممم دیگه داش چشمام سیاهی میرفت

لیا : آره والا

کوک : من دیگ دارم میرم

یونا : کوک وایسا کارت دارم

منو کوک از بچگی باهم بزرگ شدیم و دوست صمیمیم برا همین خیلی با هم درد و دل میکنیم

کوک : چی شده

یونا : میشه امروز ک میرم سر قرار تو هم بیای پیش من ؟


کوک : خل شدی 😐

یونا :سر قرار یه جا قایم شو و کمکم کن استرس دارم ( خو با کوک میرفتی سر قرار چه کاریه 😐)


کوک : از دستت تو

پرش زمانی عصر موقع قرار


یه لباس خوشگل پوشیدم ( عکس لباسو میذارم)و رفتم پایین پیش کوک چون رفته بودم خونشون ( روتو خریدارم )


کوک: چ خوشگل شدیی

یونا :ملسی


وقتی کوک هم لباسشو پوشید با هم رفتیم پایین


رفتیم بیرون با ماشین کوک و رسیدیم

به کوک گفتم بره یه جا قایم شو اونم قبول کرد

داشت بارون میومد و خیلی سرد بود

وقتی جیهوپ رو پیدا کردم با صحنه ای که دیدم خشکم زد


تو خماری بمونین دوستان 😂
دیدگاه ها (۰)

سلام

کی بیداره بحرفیم؟

این عکسا پسرمو خیلییی میدوستتت

ارتش ارمی :)

یونا :صبح از خواب پاشدم درو برم نگاه کردم کوک کنارم خوابیده...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..) P3

پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط